2 پارتی [ وقتی پریود شدی و ....]
* ا.ت ویو *
با احساس خیسی بیدار شدم ....با خودم گفتم
+ ترو خدا نباشه نباشه .....
چشامو باز کردم ..همون بود که فکرشو میکردم .پریود شده بودم.یه نگاهی به یونگی کردم ... خیلی بامزه مثل گربه ها خوابیده بود . دلم نیومده بیدارش کنم . خیلی درد داشتم ...از شدت درد چند قطره اشک از چشام ریخت .
پاشدم ....رفتم دسشویی شلوارم رو عوض کردم نوار بهداشتی گذاشتم و برگشتم تو اتاق . حالا روتختی رو چیکار کنم ؟ چشمام سیاهی رفت ...افتادم زمین ( روی زانو )
+ اخخ ...هق
یونگی رو دیدم که سریع بلند شد ....با دیدن خون روی تخت همه می رو فهمید .
_ چرا منو بیدار نکردی ؟
+ نخواستم اذیت شی
_ باید بیدارم میکردی . ( دستمو میگیره و از روی زمین بلندم میکنه و روی صندلی میزاره ) میرمپایین برات قرص بیارم .
و رفت پایین . از شدت درد هیچ کاری نمیتونستم بکنم. چشمامو بستم ، سرمو گرفتم پایین و از شدت درد دستماو به پاهام فشار میدادم. از صدای در متوجه شدم یونگی اومد .
_ بیب خوبی ؟
+ اره ...( سرمو بالا گرفتم ) یزره درد دارم .
_ بیا قرص بخور ....تو باید منو بیدار میکردی بیب..
پیشونیم بوس گرد و رفت سمت تخت ...ملافه رو در آورد.
+ بزار کمک کن .......
_ شش ...تو درد داری خودم میتونم انجامش بدم نیازی به کمک نیست قشنگم ...
یه لبخند زدم . این که یکی هست که حواسش بهت هست براممایه ی دلخوشی بود .
+ دوست دارم
_ چرا یهو این حرفو می زنی ؟ ( خنده)
+ همینطوری
اومد نزدیکم برآید بغلم کرد و گذاشت منو رو تخت خودشم خوابید کنارم . از پایین کیسه ی آب گرم هم آورده بود . گذاشت بغلم . دستشو روی شکمم گذاشت و ماساژ داد .
+ باید بخوابی ساعت ۵ صبحه ۷ باید بیدار شی ...شبم که دیر خوابیدی
_ شش.....هیچیم نمیشه تو بخواب ....
●●●●●بعد ۱۵ مین ●●●●●
_ بهتری بیب ؟
+ (سکوت )
_ بیب ؟ اوه خوابی ؟ ( خنده )
........................................................
امیدوارم دوست داشته باشید 🤍🤍
20 لایک
18 کامنت
2 فالو
لطفا کسایی که به خاطر شرایط این فیک منو فالو کردن تو کامنت ها بنویسن : فالو شد ✅️
بوسس👋👋💞
با احساس خیسی بیدار شدم ....با خودم گفتم
+ ترو خدا نباشه نباشه .....
چشامو باز کردم ..همون بود که فکرشو میکردم .پریود شده بودم.یه نگاهی به یونگی کردم ... خیلی بامزه مثل گربه ها خوابیده بود . دلم نیومده بیدارش کنم . خیلی درد داشتم ...از شدت درد چند قطره اشک از چشام ریخت .
پاشدم ....رفتم دسشویی شلوارم رو عوض کردم نوار بهداشتی گذاشتم و برگشتم تو اتاق . حالا روتختی رو چیکار کنم ؟ چشمام سیاهی رفت ...افتادم زمین ( روی زانو )
+ اخخ ...هق
یونگی رو دیدم که سریع بلند شد ....با دیدن خون روی تخت همه می رو فهمید .
_ چرا منو بیدار نکردی ؟
+ نخواستم اذیت شی
_ باید بیدارم میکردی . ( دستمو میگیره و از روی زمین بلندم میکنه و روی صندلی میزاره ) میرمپایین برات قرص بیارم .
و رفت پایین . از شدت درد هیچ کاری نمیتونستم بکنم. چشمامو بستم ، سرمو گرفتم پایین و از شدت درد دستماو به پاهام فشار میدادم. از صدای در متوجه شدم یونگی اومد .
_ بیب خوبی ؟
+ اره ...( سرمو بالا گرفتم ) یزره درد دارم .
_ بیا قرص بخور ....تو باید منو بیدار میکردی بیب..
پیشونیم بوس گرد و رفت سمت تخت ...ملافه رو در آورد.
+ بزار کمک کن .......
_ شش ...تو درد داری خودم میتونم انجامش بدم نیازی به کمک نیست قشنگم ...
یه لبخند زدم . این که یکی هست که حواسش بهت هست براممایه ی دلخوشی بود .
+ دوست دارم
_ چرا یهو این حرفو می زنی ؟ ( خنده)
+ همینطوری
اومد نزدیکم برآید بغلم کرد و گذاشت منو رو تخت خودشم خوابید کنارم . از پایین کیسه ی آب گرم هم آورده بود . گذاشت بغلم . دستشو روی شکمم گذاشت و ماساژ داد .
+ باید بخوابی ساعت ۵ صبحه ۷ باید بیدار شی ...شبم که دیر خوابیدی
_ شش.....هیچیم نمیشه تو بخواب ....
●●●●●بعد ۱۵ مین ●●●●●
_ بهتری بیب ؟
+ (سکوت )
_ بیب ؟ اوه خوابی ؟ ( خنده )
........................................................
امیدوارم دوست داشته باشید 🤍🤍
20 لایک
18 کامنت
2 فالو
لطفا کسایی که به خاطر شرایط این فیک منو فالو کردن تو کامنت ها بنویسن : فالو شد ✅️
بوسس👋👋💞
۳.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.